تاریخ انتشار : شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ - ۰:۰۲
کد خبر : 590678

عاقبت شوم عشق خانم پرستار به بیمار جوان

عاقبت شوم عشق خانم پرستار به بیمار جوان

عاقبت شوم عشق خانم پرستار به بیمار جوان به گزارش منیبان؛ سال 95، مهشید بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی اش پرستار بیمارستانی شد و از اینکه توانسته بود خیلی زود مشغول به کار شود خوشحال بود. مدتی گذشت و دختر جوان سرگرم کار بود و روز به روز در کارش پیشرفت می کرد تا اینکه

عاقبت شوم عشق خانم پرستار به بیمار جوان

به گزارش منیبان؛ سال 95، مهشید بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی اش پرستار بیمارستانی شد و از اینکه توانسته بود خیلی زود مشغول به کار شود خوشحال بود.

مدتی گذشت و دختر جوان سرگرم کار بود و روز به روز در کارش پیشرفت می کرد تا اینکه یک روز پسر شیک پوشی که تصادف کرده بود به اورژانس به بیمارستان منتقل شد و مهشید برای درمان و انجام کارهای ابتدایی بالای سر پسر جوان که حمید نام دارد، رفت.

پسر جوان در زمان عبور از خیابان با یک موتوری تصادف کرده بود و در چند ساعتی که روی تخت بیمارستان بود مهشید مثل دیگر بیمارها از او مراقبت می کرد تا اینکه خانواده پسر جوان وارد بیمارستان شدند.

مادر این پسر برای مهشید آشنا بود تا اینکه زن جوان به سمت مهشید رفت و وقتی با هم صحبت کردند مشخص شد حمید پسردایی مادر مهشید است.

پرستار عاشق پیشه

حمید تحت درمان قرار گرفت و در همان رفت و آمدها نگاه های مهشید و حمید به هم گره خورد . دختر جوان عاشق بیمارش شد تا اینکه حمید در زمان ترخیص از بیمارستان بدون اینکه کسی متوجه ماجرا شود شماره تلفنش را به مهشید داد و دوستی آنها آغاز شد.

مهشید با توجه به اینکه پسر شیک پوش از بستگانشان است با خیال راحت تری جواب مثبت به حمید داد و تا زمانیکه حمید پایش از گچ در بیاید از طریق تلفن با هم در ارتباط بودند و دوستی آنها هر روز صمیمی تر شد تا اینکه پسر جوان به بیمارستان رفت و گچ پایش را باز کرد.

نخستین قرار

مهشید و حمید عصر همان روز قرار یک کافی شاپ با هم گذاشتند و برای نخستین بار همدیگر را ملاقات کردند. در این ملاقات حمید که مدیر یک شرکت خصوصی بود از کار و خانواده اش صبحت کرد و در همین قرار ابتدایی پسر جوان به صورت سربسته درباره آینده و ازدواج حرف زد.

خواستگاری عاشقانه

دختر و پسر جوان یک سال با هم در ارتباط بودند تا اینکه حمید به صورت جدی با مهشید صحبت و از او خواستگاری کرد، مهشید شوکه شده بود و از حمید خواست با خانواده اش به خانه شان بیایند و در این مورد صحبت کنند که حمید پذیرفت و ماجرای خواستگاری را با خانواده اش مطرح کرد.

خانواده حمید با توجه به شناختی که از مهشید و خانواده اش داشتند برای مراسم خواستگاری به خانه پرستار جوان رفتند و هر دو خانواده وقتی دیدند دختر و پسر نظرشان به این ازدواج مثبت است به این ماجرا نظر مثبت دادند.

حمید و مهشید پس از 6 ماه با هم ازدواج کردند و این در حالی بود که دختر جوان به کارش در بیمارستان ادامه داد و هیچ مخالفتی از سوی حمید اعلام نشد.

مخالفت با کار

مدتی از این ماجرا گذشت و تا اینکه حمید شروع به بهانه گیری کرد و مهشید پی برد که شوهرش به خاطر رفتن او به سرکار بهانه گیری می کند و برای اینکه مشکلی در زندگی شان پیش نیاید با مدیر بیمارستان صحبت کرد و توانست شیفت های شب را از برنامه کاری اش خارج کند.

حمید به طور مستقیم مخالفتش را با سرکار رفتن همسرش بیان نمی کرد اما هر چند وقت یکبار شروع به بهانه گیری و غر زدن می کرد تا اینکه فرزندشان به دنیا آمد.

مرد جوان فکر می کرد زنش با تولد فرزندشان دیگر به سرکار نمی رود اما پس از چند ماه مهشید بار دیگر به محل کارش بازگشت وشروع به کار کرد که در این مرحله مخالفت های حمید شدت گرفت و هر روز بخاطر رفتن به سرکار مهشید بهانه گیری و بحث می کرد.

این در حالی بود که مهشید از روز نخست در بیمارستان با حمید آشنا شده بود و مرد جوان می دانست همسرش به کارش علاقه دارد و حتی در مراسم خواستگاری هم مخالفتش را برای کار کردن مهشید اعلام نکرده بود.

درخواست طلاق

مهشید در حالیکه فرزندش 2 ساله شده بود دیگر نتوانست بهانه گیری و بحث های روزانه اش با همسرش را تحمل کند و برای اینکه تکلیفش روشن شود دست پسرش را گرفت و به خانه پدری اش رفت.

خانواده مهشید وقتی متوجه ماجرا شدند شوکه شده و باور نمی کردند که در این سال ها حمید با سرکار رفتن دخترشان مشکل داشته و در این مدت به صورت غیرمستقیم اعتراض خودش را نشان داده است و مهشید تا جایی که توانسته با این موضوع کنار آمده است.

بزرگان فامیل برای وساطت دست به کار شدند و جلسه ای را با مهشید و حمید گذاشتند و در این جلسه مرد جوان به صورت رسمی اعلام کرد که با کار کردن همسرش در بیمارستان مخالف است و مهشید نیز گفت که از روز اول مرا در لباس پرستاری در بیمارستان دیدی و می دانستی من عاشق کارم هستم و تا قبل از ازدواج درباره مخالفتت با کار کردن من حرفی نزدی و حالا هم با توجه به پیشرفت و جایگاه کاری ام نمی خواهم بیکار در خانه بنشینم.

پا در میانی خانواده ها بی فایده بود و کار به دادگاه کشید و مهشید که از این بهانه گیری ها خسته شده بود به دادگاه خانواده شماره یک تهران رفت و در خواست طلاق داد.

در ابتدا زن و مرد جوان به قسمت مشاوره دادگاه معرفی شدند و مهشید گفت: وقتی با حمید آشنا شدم او می دانست که من پرستار هستم و حتی در مدت یکسال دوستی مان هم حرفی در مورد کار نکردن من نزد و حالا بعد از به دنیا آمدن فرزندمان این مخالفت را مطرح کرده است در حالیکه من در این مدت برای زندگی و فرزندم وقت کم نگذاشتم.

حمید نیز در ادامه گفت: من مخالف کار کردن مهشید بودم و فکر می کردم بعد از تولد فرزندمان دیگر به سرکار نرود اما وقتی دیدم فایده ای ندارد اعتراض خودم را مطرح کردم و از حرفی که زدم کوتاه نمی آیم.

بنا به این گزارش، زوج جوان بعد از جلسه مشاوره برای صدور حکم نهایی به قاضی دادگاه خانواده معرفی شدند.

منبع خبر

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.